وقتی که درد به بالاتر از توان آدمی می رسد …

وقتی که درد به بالاتر از توان آدمی می رسد …

تجارب مشاوره های مددکاری اجتماعی: در اتاقم منتظر ورود مراجعم برای مشاوره بودم که خانمی میانسال با چهره ای فاقد هر حس و حرکتی، ماشین وار خود را روی مبل انداخت!

تجارب مشاوره های مددکاری اجتماعی

صحبت که کرد، عمق درد و فاجعه را دریافتم! گفت: “هفته پیش با خانواده ام به جاده چالوس رفتیم برای دمی خوش بودن در طبیعت. ماشین را کنار جاده پارک کردیم و خواستیم در کنار رود قدمی بزنیم. دختر ۲۰ ساله ام روی تخته سنگی ایستاد تا با آب رود، عکسی به یادگار بگیرد. در کسری از ثانیه فاجعه اتفاق افتاد: سنگ از زیر پای دخترم جابجا شد. دخترم تعادلش را از دست داد. فریاد استیصال ما در هیاهوی رود گم شد و کمکی نکرد. دخترم به رود خروشان پرتاب شد. کوبیده شدنش به سنگ های رودخانه را می دیدم. او در آب خفه می شد و به این طرف و آن طرف پرتاب می گشت و من در امتداد این رود ذره ذره وجودم تکه تکه می شد و … و ساعاتی بعد جسد نه شبیه به دختر زیبایم را تحویلم دادند.”
همین!!!
مانده بودم چه بگویم؟! چگونه بگویم؟ تحمل این حجم از درد و فاجعه برای یک مادر چگونه ممکن است؟ ناگاه متوجه شدم که بجای کلام در حال اشک ریختنم …

شنیدیم که در هفته های اخیر در رودخانه جاده چالوس چند انسان به همین راحتی جان باختند. غرق شدند و دهها عضو از اعضای خانواده شان را به عزا نشاندند! راستی چرا چنین می شود؟

آیا راهی برای پیشگیری نیست؟ آیا برای طبیعت جان هایی را بدهکاریم؟! یا غفلت از ماست؟!
داستان غم انگیز این جان سپردن ها را که می شنویم در اندرون خود نکته ای دارد. آن گاه که کودک یا نوجوانی برای بازی در کنار رود قرار می گیرد. آن زمان که جوانی برای شنا تن به آب می زند . آن زمان که میانسالی برای ثبت خاطره روزش در کنار رود عکس سلفی می گیرد و آن زمانی که هر انسانی با هر دلخواسته ای به رود خروشان نزدیک می گردد، در همه و همه این لحظات با یک غفلت بزرگ روبرو هستیم. از یک سو غفلتی از فرد جان باخته و از سوی دیگر غفلتی از طرف همراهان او!
انگار که زیبایی رود، طبع وحشی او را می پوشاند! صدای گوشنواز رود چنگ های به تن فرو رفته او را پنهان می کند! خنکی تن نوازش، توان به داغ کشاندن قلب دهها نفر را مخفی می سازد!
چه باید کرد؟
آیا نباید به کودکان مان، به نوجوانان و جوانان مان یاد دهیم و خودمان یاد بگیریم که رود دو چهره دارد: زشت و زیبا – آرامش و عزا – زندگی و مرگ!؟
آری باید یاد بگیریم که مرزی هست بین ما و طبیعت که باید این مرز را بشناسیم و به آن احترام بگذاریم. باید که بیاموزیم خطرات یک رودخانه متلاطم چیست؟ باید مرز بین کنجکاوی و هیجان غیر عقلانی با تفریح سالم را یاد بگیریم.
آموزش برخورد با طبیعت را پیش از وقوع حادثه به درس بنشینیم که فردا خیلی دیر است.
فردایی که عزیز ما در اثر یک غفلت دردمندانه نخواند که:
“آی آدم ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید.
یک نفر دارد که اینجا می سپارد جان …”

جبارزاده
فعال اجتماعی

مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران
دکمه بازگشت به بالا