یادداشت یک فعال حوزه اجتماعی: چرا جامعه ایرانی در یک سراشیبی بی تفاوتی و فروپاشی اجتماعی افتاده است؟

توصیف مقدمه تحلیل است و راهکار ماحصل تحلیل. بیاییم با یک سئوال آغاز کنیم که، از چه روی در دو سه دهه اخیر جامعه ایرانی و مردم آن با سرعت غیر قابل مهاری در حال فاصله گرفتن ودوری گزیدن از همدیگر هستند؟ آنچه می بینیم بیان واقعیت این سئوال تلخ است. درد مشترک، آرامش مشترک، شادی مشترک، غم مشترک، منافع مشترک، زبان مشترک، سلامتی و رفاه و هویت و تعصب و نگاه و اعتقاد و نگرش و ادب و امنیت و راه مشترک یا نداریم و یا در حال از دست دادن و افول آن هستیم.

شاخص های آن روشن و جلو چشم است. از بالا به پایین و از پایین به بالا. رحمی به هم نمی کنیم و سعی در سبقت گرفتن از هم برای امتیاز کرفتن از یکدیگریم. تلاسی نیست برای شکل گیری و شکل دهی رفتارهای فردی و جمعی در یاری رساندن به پیکره همدیگر در روزهای سخت. آن گاه که پول کشور در حال از دست دادن ارزش جهانی خود است ، آنچه می کنیم سرعت دادن به آن با کسب سود شخصی است. وقتی کالایی افزایش قیمت می خورد برای احتکار آن از سر و کول هم بالا می رویم. وقتی زلزله ای رخ می دهد قیمت کانکس را چند برابر می کنیم.  وقتی برفی می آید کرایه تاکسی از فرودگاه به شهر را با یک میلیون تومان می رسانیم ! وقتی داروی بیماران صعب العلاج وارد نمی شود برای آن بازار سیاه درست می کنیم. کودکان کار هر روز و هر روز جلو چشممان در آزارند و ما بی توجه به آن. زنان تن فروش در سنین مختلف در حال عرضه جسم و روح خویش برای لقمه نانی و ما یا خریدار آن و یا در تحقیر آن!

کودکان بعد از ربایش آزار جنسی می بینند، فرزندان مان در خانه کتک می خورند، دانش آموزان در مدارس تحقیر می شوند و همه اینها تکرار می شود و تکرار می شود و تکرار و همه مان در یک بی حسی بیمار گونه از نوع سوختگی درجه ۳ ! رد می شویم و آن سوی دیگر را نگاه می کنیم.  در سوختگی درجه سه از آنجایی که سلول های حسی سوخته اند فرد درد را حس نمی کند و این بیانگر شدت آسیب است.

برخی مسئولان و صاحبان میز و شوکت و قدرت بیکران می تازند در اختلاس و رانت و بی عدالتی و بی کفایتی و … مردم بی توجه به آثار مخرب آن، سر در گریبان که هوا بس ناجوانمردانه سرد است!!! و …

آنچه رفت توصیفی سیاه بود از واقعیتی سیاه که بر جسم و روان مان نشسته است. هیچ فردی از افراد جامعه مصون از این تلخکامی و تلخ روزی نیست. چرا چنین شده است؟

مدیریت ناکارآمد و بی تخصصی شدید مدیران انتصابی که نه از روی دانش انتخاب شده اند  بلکه به صرف ژن خوب، آقازاده بودن، وابستگی به منابع قدرت و هنر بازیگری شان در پست های حساس کشوری قرار گرفته اند، یکی از مهم ترین دلایل این عدم انسجام اجتماعی و شکاف بین فردی است.

دزدی های بخشی ازپیکره مسئولین بعنوان الگویی فرا راه جامعه، مجوزی شده است تا در ماراتن بردن از دیگران به هر قیمت از هم فاصله بگیریم.  فقدان صلابت قانون در مجازات و برخورد با کژکاری ها و نابهنجاری ها سبب شده است تا بدون ترس از قانون به هر رفتار هنجار شکن دست بزنیم. فقدان سبک تربیتی حرفه ای و عدم توجه والدین به الزامات اخلاقی در تربیت فرزندان خودخواهی را به نوع دوستی جایگزین کرده است. ضعف آموزشی از مهد تا دانشگاه و بی توجهی به آموزش مهارت های زندگی و رفتارهای اخلاقمند هم از دیگر دلایل این حفره های انسانی است

فقدان نشاط و شادی و نا امیدی مردم و عدم سرمایه گذاری در این حوزه

و چه باید کرد؟ برای خروج از این تاریکی آزار دهنده چه بکنیم؟

تغییر جدی در سیستم آموزشی کشور و آموزش ارزش ها ، اخلاقیان و نوع دوستی از مهد تا دانشگاه

بکار گماردن مدیران باسواد ، مسئولیت پذیر در جایگاه های مناسب

حاکمیت واقعی قانون در نظارت و اجرای عدالت

پاسخگو بودن مسئولین در قبال قدرت و اختیاراتی که داده می شود و چرخش در قدرت  بجای تمرکز قدرت

برنامه ریزی و سرمایه گذاری در شاد کردن مردم.

=====================

جبارزاده فعال در حوزه اجتماعی

مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران
دکمه بازگشت به بالا