یادداشتی به مناسبت سالگرد درگذشت مادر مددکاری اجتماعی ایران “ستاره فرمانفرماییان” 

یادداشت اختصاصی به مناسبت سالگرد درگذشت مادر مددکاری اجتماعی ایران خانم ستاره فرمانفرماییان
روزهای زیادی در تقویم است؛ با مناسبت و بی مناسبت، روزهای عادی و روزهای متفاوت.
سوم خرداد ماه هم از آن روزهاست که یادآوری می کند، جور دیگری خودش را به رخت می کشد، سنگین است، روزی که زنی به خاک رفته است، جسم فانی اش برای همیشه در زیر خروارها خاک آرام خوابیده است، اما هنوز که هنوز است سوم خرداد ماه شور دیگری دارد، خنده های دختری را در گوشت طنین انداز می کند. دختری که مثل قاصدک نوید بخش شادی است.
چه کسی تصور میکرد دختری از دل اشراف زادگی، مال و مکنت، روزی غمخوار مردم شود، مردمی به وسعت ایران زمین.
از همان ابتدا با سایر فرزندان فرق داشت، پدر از همان ابتدا جنس شیطنت و نگاه های دخترش را فهمید، می دید که چگونه پای صحبت و درد خدمتکاران و غلامان خانه اشان می نشیند، می دید که دغدغه هایش با بقیه فرزندان فرق دارد, دنبال اشراف گری نبود، دردش, درد انسانها بود.
اشراف زاده ای که شد ستاره ی مهرورزی، زنی که شد مادر مددکاری ایران، مددکاری نوین و آکادمیک.
ستاره فرمانفرماییان، بارها و بارها پای صحبت زن و مردان این سرزمین نشست، به محله های فقیر سرک کشید برایشان کمک جمع آوری کرد، اما میدانست اینها گره گشا نیست، اینها چاره ی کار نیست.
راهی غربت شد در محضر بزرگان مددکاری دنیا نشست، با کوله باری از تجربه و دانش بازگشت تا درخت خود را در کشورش بکارد تا شاخ و برگ بگیرد تا یک درخت هزاران درخت شود, جای جای ایران ریشه بزند.
مدرسه عالی مددکاری اجتماعی ایران را دایر کرد، دانشجو پذیرش کرد، مراکز رفاه را دایر کرد، حقوق زنان و مردان را آموزش داد, به دل محله های فقیر رفت، به دل آسیبها، میدانست که پشت میز نمی شود مددکاری کرد، می ترسید میز تنبلش کند، رفت کنار مردم، کنار زنان و مردانی که حتی به چشم نمی آمدند.
آمده بود که زندگی مردم را بهتر کند،
همه فرزندان او بودند، آمده بود مادری کند در حق همه, اشراف زاده ای که آرزویش شادی مردم ایران بود.
ابایی نداشت که به هر کاری تن دهد، شعارش این بود، آرمانش این بود، رسالتش این بود که به هر کاری تن دهد تا اجتماعیش را بهتر کند.
اشراف زاده ای بود که آمده بود یاری رسان طبقه فرودست جامعه باشد،  روزی پای سفره یک پیرزن بود.
روزی همصحبت مردی زورگو بود.
روزی در قلعه نو بود.
روزی دیگر در مسجد.
روزی غمخوار زن جوانی با ۵ فرزند قد و نیم قد.
برای اعتلای مددکاری، برای زندگی بهتر مردم هر جا که لازم بود می رفت. 
کارش را از ته جامعه شروع کرد، از دردمندتربن مردم ایران. 
آدمی نبود که تا بادی بوزد و اوضاع بر وفق مراد نباشد، بار و بندیلش را جمع کند برود، او خود طوفان بود، خود باران، پر شور و با برکت.
هر چند که روزگار  بر وفق مراد او نچرخید و زمانه با او مهربان نبود، مادرمان با قلبی پر از اندوه با دلی شکسته، چشمانی اشکبار و به اجبار اینبار چمدانش را بست و رفت، راهی دور دور.
اما هنوز که هنوز است هر کجای این کشور قدم بگذاری ردی از مادر مددکاری ایران است، احقاق حقوق زنان، برنامه تنظیم خانواده، سیستم آموزشی نوین مهدکودک در ایران، افتتاح مراکز رفاه در مناطق حاشیه ای کشور، تربیت صدها مددکار، تأسیس خانه های سالمندان و … تنها گوشه ای از کارهای پرمهر این مادر است.
سوم خرداد ماه جسمش به خاک رفت اما او زنی نبود که خاک نامش را از یاد ببرد.
نامش، یادش، مهربانیش، شورش و تلاشش همچون قطره های باران بر سر این مردم می ریزد هر چند که جز ناشناسی چیزی از این مردم ندید. ستاره پرفروغ آسمان مددکاری اجتماعی ایران، نامی که به این آسانی فروغش را از دست نمی دهد.
یاد، مرام، مهربانیش پایدار 
مریم عباسی
مددکار اجتماعی
مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران
دکمه بازگشت به بالا