پیشگیری از پدیده شوم؛ روش دارد

سید احمد رحیمیسالها پیش در ناحیه چهار منطقه ۱۲ شهرداری تهران که به محدوده هرندی (دروازه غار) معروف است روزها و شبهای زیادی را گذراندم. در سالهای ۸۰ و ۸۱ بعضی از مسولان و مدیران ارشد لشکری و کشوری هم در قالب طرح ساماندهی این محدوده در جلساتی حاضر میشدند. آن زمان مدیر بخشهایی از مراکز ساماندهی کودکان و نوجوانان خیابانی (خانه سبز) بودم و ضمناً یکی از علاقه های شدیدم حضور در پاتق های آسیب شناسی بود. هر وقت که از محل کار خارج میشدم، حتی نیمه شب ها بدلیل نزدیکی محل کارم به دروازه غار در بین کارتن خوابها و خلافکاران و طیفهای مختلف آسیب دیدگان میرفتم. به آسانی وارد منازل غربتیها میشدم و با خفت گیران ساعتها مصاحبه میکردم. در ضمن تشکیل ستاد ساماندهی آسیبهای این محله تعدادی از مدیران، جلسه را رها میکردند و به داخل کوچه ها میرفتند. کوچه ادیب، باغ انگوری، زیر بازارچه ….البته تا مولوی نمیرفتند چون که یک منزل و یک کوچه کافی بود تا هر آنچه در قاموس آسیب شناسی به ذهن میرسد را شاهد باشند. آنها علاقمندتر از بقیه بودند و در کنار جلسات و بازدید از بستر موضوع به رصد موشکافانه تر میل داشتند. کشف و شهود شدت و میزان آسیبها به حدی بود که امکان عبور و حضور از یکی دو کوچه بیشتر ناممکن بود. گمانه زنیهایی برای سرشماری افراد محله مطرح شد و موضوع سمپاشی محله برای مناسب کردن بهداشت آغاز کار قلمداد شد اما بدلیل عمق زیاد آسیب هیچ نتیجه ای حاصل نشد. دکتر واعظ مهدوی، آقای مصطفی جانقلی، دکتر راه چمنی، دکتر موسوی چلک، مدیر بیمه خدمات درمانی و سرهنگ روزبهانی معاون وقت فاتب و حدود ۲۰ نفر دیگر حضور داشتند. این جلسات منجر شد تا منزل بزرگی را اجاره کنیم و بر سر در آن بنری پارچه ای به عنوان خانه سلامت نصب کردم اما چند روز بعد با پرداخت مبلغی، با صاحبخانه تسویه کردیم. بافت بسیار متراکم منطقه مسکونی، فقر شدید، وجود مهاجرین و کارگران فصلی (۳۵%) و اتباع بیگانه(۲۰ %)، حضور جوکی های هندی (حدود ۸%)، روسپیان و معتادان و مجرمان و بزهکاران (۴۰%) آسیب خیز ترین محله ایران را به خود اختصاص داده بود و ستاد شهر سالم دو سالی بود که این محله را آسیب خیز ترین محله معرفی میکرد.
بعد از آن قرار شد هر هفته در محله ای پرآسیب نشست داشته باشیم. آزادشهر در محدوده چیتگر، سنگ تراشان شوش، دره های فرحزاد، انبار گندم شوش، اطراف کمربندی آزادگان سایر محله هایی بود که جلسات مدیران ذیربط شهر تهران در آن برگزار میشد اما مرکزیت جلسات در همان محله هرندی و پارک خواجوی کرمانی بود.
دریچه ای جدید و برشی واقعی از وضعیت موجود توسط مدیران لمس میشد.
جوان بودم و در جمع مدیران ارشد خطاب به دکتر راه چمنی گفتم: اگر فقط ۱۰% از کودکانی که بدلیل فقدان صلاحیت والدین قانوناً در مراکز شبانه روزی نگهداری کنید تمامی ظرفیتهای مراکز سازمان بهزیستی اشباع خواهد شد و ایشان گفتند: ما برای همه اینها برنامه داریم… اما وقتی وارد اولین کوچه ها و اولین خانه هایی که بعضاً بیش از چهل خانوار در آن زندگی میکردند شدیم همه جا سکوت حاکم بود.
علی سلطان علیزاده ملکی یکی از رزمی کاران مشهور همراه پسر هفت ساله معصومش مصرف کننده بودند؛ بعضی روسپیان خود را نوچه های پری بلنده ( روسپی مشهور قلعه شهر نو) معرفی میکردند؛ بیش از پانصد نفر در یک پارک تا به صبح میماندند و رضا میرکریمی ( کارگردان )، تهمینه میلانی، خبرنگار روزنامه اکونومیست و…. را در این مسیر همراهی میکردم؛ در کتاب جایگزینهای مجازات حبس برای زنان در طول یک هفته وسط فصل زمستان در همین محدوده با بیش از ۵۰ زن معتاد سابقه دار کارتن خواب مصاحبه هفت صفحه ای داشتم (این کتاب به همت خانم دکتر شهلا معظمی از موسسه جزا و جرم شناسی دانشگاه تهران چاپ شده و تحقیق پیمایشی ان را من انجام دادم)؛ پلیس ۱۱۰ راه اندازی نشده بود و برای اسفناکترین وضعیتهای آسیبی پذیرشی از اورژانس و پلیس و… نبود؛ دو برادر بنامهای داوود و راحول همراه مادرشان هرویینی و کارتن خواب بودند و برای هزینه مواد تن فروشی میکردند و تا دادگاه اطفال که آن زمان در خیابان شهید بهشتی بود مشایعتشان کردم و مثل همیشه قاضی مظفری حکم داد و مادرشان چند روز بعد مرد؛ نوروز ۸۱ بود که سه نفر از کارتن خوابها با فاصله چهار روز خودسوزی کردند؛ همراه دکتر وزیریان و دکتر نصیری منش که اولین DIC را تاسیس کردند و به پاتق های تزریقی ها هدایتشان میکردم؛ همراه ده نفر مبتلا به HIV یک هفته آموزش در بیمارستان روزبه داشتم و یک ماه rsa سال ۱۳۸۲ رقم خورد؛ مستند سازیهای زیادی انجام میدادم تا اینکه فیلم دوزخ اما سرد در جشنواره فیلم مستند کیش رتبه اول شد؛ شبها و روزهای زیادی همراه با علاقمندان و کارشناسان به پاتق ها میرفتیم و آنها هم کاملاً شوکه تا روزها ناباورانه گیج بودند؛ ساعات اداری و غیر اداری با کودکان پرخطر و بزهکار فراری و شبها.

بعضاً تا نزدیک صبح به کار با نوجوانان بزهکار و جوانان خلافکار سطح شهر مشغول بودم؛ با حجت الاسلام زم نیمروز کامل را در کوچه پس کوچه های محله قدم میزدم و شاهد چند دقیقه تلاش دو مأمور انتظامی برای باز کردن مشت پیرمردی معتاد که بسته کوچک هرویین در آن بود بودیم؛ بدلیل تصویر برداری از خفت گیری باندهای خلاف از طرف رییس سرویس حوادث روزنامه ایران دعوت به همکاری میشدم؛
از آن زمان بیش از یک دهه میگذرد و من هم متأهل شدم و به همین دلیل حضور مداومم در محیط آسیب را بسیار کمتر کرده ام. چرا که تلاش برای تأمین معاش امکان تأمل در زمینه آسیبها همچون گذشته را نمیداد و فقط هر از چندگاهی به بهانه های مختلفی مثل تصویر برداری و مصاحبه تلوزیونی و بازدید های دانشجویان پیشگیری از اعتیاد وضعیت این محله را رصد میکردم اما تغییر فاحشی ایجاد نشده. به آرامی حدود ده درصد از منازل به آپارتمان تبدیل شده و الگوی مصرف به سمت شیشه (۷۰%) تغییر یافته. همچنان افراد بومی که بدلیل وضعیت اقتصادی مجبور به حضور در آن محله هستند کمتر از ده درصد است.
هر از چند گاهی توجهاتی به این محله معطوف میشود و اخیراً از سوی مسولان شهرداری نیز نگرانی هایی در این مورد ابراز شده اما نتیجه رصد واقعی پیوستهای پرآسیب شهر تهران چه خواهد بود؟
نخستین موضوع شناخت وضعیت موجود است. باید بدانیم که کجا و در چه حالی هستیم. یکی از اخبار آخر شهریور نود و چهار مبنی بر این بود که تعداد پنج میلیون نفر فاقد کارت ملی در کشور هستند! این در حالی است که شناسایی افراد و صدور کارت ملی از اولویتها بوده است، پس اکنون رصد نزدیک به واقعیت آمار آسیبها دور از دسترس است.

سید احمد رحیمی
رئیس کانون سراسری مراکز مددکاری اجتماعی کشور
از سری مقالات سومین کارزار رسانه ای مددکاران اجتماعی ایران

مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران
دکمه بازگشت به بالا