یادداشت یک مددکار اجتماعی پیرامون وضعیت کودکان افغان در ایران

نویسنده: صابره صادقی؛ مددکار اجتماعی

اینکه ما ملت مرده پرستی هستیم و همیشه وقتی همه چیز تمام می شود یاد تقدیر و تشکر میفتیم یا اینکه ما ملت نژادپرستی هستیم که نمی دانیم چطور با مهاجران رفتار کنیم و هزار اینکه ی دیگر، مسأله این ها نیست. مسأله این هم نیست که سیستم قضایی و کیفری ما کارکرد مناسبی دارد یا ندارد.

مسأله این است که چرا با وجود این همه خبر قتل دختران خردسال بصورت روزانه و هفتگی و طبق روال روتین در صفحات حوادث روزنامه ها، یکهو ماجرای قتل یک نفر از آنها که ازقضا افغان و از قضا ساکن ورامین است دیده می شود؟ چطور می شود سفارت افغانستان، صحبت از حمایت از این کودک می کند. سفارتی که پاسخگو و پذیرنده مسئولیت حقوق هزاران کودک بدون شناسنامه افغانی- ایرانی در ایران نیست. کودکانی که می توانند به دلیل محرومیت از آموزش، بصورت بالقوه، مجرمان آینده باشند.

چگونه می شود مردم ایران برای قتل این دختر افغان شمع روشن می کنند در صورتی که ستایش هایی با مادران ایرانی و پدران افغانی در حال زندگی در پستوها و بیقوله های تاریک همین شهر هستند و حتی اگر بمیرند کسی از آنان خبردار نمی شود. زنان افغان بی هویتی در این شهر هستند که باردار می شوند و هیچ کس خدمات بهداشتی به آنان ارائه نمی کند و مجبورند با پذیرش ریسک مرگشان، در خانه شان زایمان کند و سفارت افغانستان نیز حمایتی و اندیشه ای نمی کند. درباره تمام این ماجراها تنها یک چیز می توان گفت و آن هم اینکه فراگیری موج عاطفی، همواره می تواند پتانسیل قوی و مثبتی در راستای یک تغییر اجتماعی باشد.

اما چگونگی به کارگیری این فرایند، نکته مهمی است که این روزها متأسفانه کنشگران اجتماعی ازجمله مددکاران، آن را نادیده گرفته اند. قتل یک دختر شش ساله افغان با قتل یک دختر شش ساله ایرانی در رویه کیفری آن تفاوت فاحشی ایجاد نمی کند. اگر قرار است ملیت و وضعیت زندگی کودکان افغان در این موج احساسی برخاسته، متغیر تأثیرگذاری قلمداد شده و اثرگذار باشد، آن وضعیت چیزی نیست جز درخواست از دولت هر دو کشور جهت چاره اندیشی درباره وضعیت کودکان افغانی-ایرانی. حال که رسانه ها تمرکز شدیدی بر ملیت افغان ها و حقوق متقابل آنان یافته اند فرصت مناسبی جهت چاره اندیشی برای حقوق هزاران کودک افغانی- ایرانی بی هویت و هم چنین افاغنه غیر قانونی محروم از امکانات بهداشتی و آموزش است. پیگیری قتل یک دختر شش ساله، وظیفه دادگاه صالح است و حدود و فرایند آن نیز مشخص و تعریف شده است. بهتر است همواره بدانیم که برای چه و چگونه از احساسات عموم نهایت استفاده بشر دوستانه را ببریم تا فواید فعالیت ها، به تعداد بیشتری از افراد برسد و این پتانسیل، صرف مقاصد سیاسی- اجتماعی عده ای اندک نگردد. آنچه که در داستان ستایش، مانور بیشتری بر آن داده شده است مسأله افغان بودن و قتل و تجاوز به اوست. این داستان (قتل و تجاوز کودکان)، تکراریست. حافظه ما هنوز بیجه ها را در خود دارد. اما آنچه که این بار را متفاوت کرده است، توجه به قربانی به جای توجه به قربانی کننده است. این روش بسیار مناسب است به شرطی که با مسائلی دیگر نظیر ملیت قربانی و قاتل او به حاشیه رانده نشود و فراموش نشود که تنها تفاوت این موج با موج قبلی، توجه ویژه بر سخت گیری های شدیدتر برای متجاوزان به عنف است. درواقع دو مسأله متفاوت حایز اهمیت است که نباید فراموش شود. درباره مسأله اول یعنی ملیت قربانی: اگر قرار است این موضوع اهمیت ویژه پیدا کند، بهتر است به پیگیری مطالباتی که نگارنده در این باره به آنها اشاره کرد پرداخته شود و در مورد دوم بهتر است رسانه ها مخصوصاً رسانه های غیر رسمی و فضای مجازی، تمرکز ویژه را بر تجاوز به یک دختر بچه اعلام کنند. زیرا تجربه نشان می دهد در هم آمیزی مسائل و عدم وجود خواسته شفاف، می تواند باعث به حاشیه راندن مطالبه اصلی شود. اگر مسأله، مطالبه مجازات برای تجاوز به عنف است چرا مردم مقابل سفارت افغانستان قرار می گذارند؟ مشهود است که پای ملیت نیز به میان آمده است و حال می توان پرسید در مسأله ستایش، خواسته اصلی چیست؟؟ فعالان اجتماعی چگونه و از کدام طرف می خواهند این موج را هدایت کنند؟

صابره صادقی | مددکار اجتماعی

مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران
دکمه بازگشت به بالا